داستان های کوتاه مرداد 92
میمیرم
یه دختر و
پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با
هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر
بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که
نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک
میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به
پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو
نبینه …
دختر قبل از این که
نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت
به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی
که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده
شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام
وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو
باز کرد پسر نوشته بود :
“اگه یه روز ترکم کنی میمیرم …”